به جرم عشق

مبادا اهل حق را تنها بگذاریم

به جرم عشق

مبادا اهل حق را تنها بگذاریم

بسم الله و بالله و علی ملّة رسول الله
(صلی الله علیه و آله)

سلام و خوش آمدید.

اینجا مجالی است برای اندیشیدن عاقلانه، تا زمینه ای باشد برای عمل کرن عاشقانه. انشاء الله

این صفحه، ویژه دل نوشته های راهیان نور اسفند 93 است..


فقط این را بدانید که کلمات دلنشین و شور انگیز این دلدادگی ها، از دل دانش آموزان پاک این سرزمین بر آمده است.ساکنان قطعه ای از بهشت..

همسایگان امام رئوف..

کاش همگان بدانند  در این شوریده فضای فرهنگی، جز شهدا کسی نیست که جان تشنه نوجوانان ما را سیراب از چشمه زلال و بیکران عشق و معرفت کند و گاهی تنهای تنهای تنها می مانند...

بیشتر  این عزیزان اولین سفرشان را تجربه کردند..

و اینگونه شدند دختران شهدا:


زهرا قربانی :

1.معنای واقعی اینکه شهدا واقعا برای ما مهم هستند و اهمیت دارند را خوبِ خوب متوجه شدم .

2.از حسینیه تخریب خیلی خوشم اومد ، واقعا تاثیر خوبی برای ما گذاشت .

3.بسیار سفر خوبی بود و می دانم که بهترین سفر و آخرین سفری بود که اینقدر خوب بود .


فرزانه ایزدی :

سلام بر ابراهیم !

خیلی خوشحالم که منو به کانالت دعوت کردی ، وقتی که ازت خواستم که بیایم باورم نمیشد که منو بیاری ، ولی حالا که آوردی قول میدم که همیشه به فکرت باشم .

قول بده که دوستانم رو که توی اتوبوس با تو دوست شدن رو تنها نذاری ، مثل من !

خدا حافظ ، امیدوارم که بازم بیام کانال کمیل ، حس ات کردم ولی ندیدمت ، چون خودم نا پاکم و به قول معروف :

 چشم ناپاک کجا               دیدن آن پاک کجا


مرضیه حسن پور :

1. در این اردو دوست شدن با شهدا که قبل از این اردو فکر میکردم دست نیافتنی است به دست آوردم .

2.از همه ی مناطق استفاده کردم و واقعا به نظر من خوب بود ، واقعا نمیتوان گفت کدام بهتر است ، ولی من معراج شهدا را بیشتر دوست داشتم و فکه نیز برایم بسیار خاطره انگیز بود .

3.نقد و انتقاد مهمی از این اردو ندارم ، فقط خواهشمندم زمان این برنامه ها را مخصوصا حرم حضرت معصومه را و مسجد جمکران را بیشتر کنید . واقعا از شما و صبر و تحمل شما سپاسگذارم .

زهرا نوروزی:

شهدا شرمنده ایم...

شرمنده ایم که گوشمان با صدای موسیقی بیگانه پر بود و صدای گریه های فرزندانِ چشم انتظار شما را نشنیده ایم...

شرمنده ایم که سیاهی چادر نداشته یمان از سرخی خون شما برنده تر نبود .

یکی از مهمترین جاها در این سفر منطقه ای به نام نهر خیّن بود .

در این منطقه فهمیدم که ما هیچ کاری برای سپاس گذاری برای این مردان از دستمان بر نمی آید و فقط میتوانیم بگوییم :

شهدا شرمنده ایم .


فاطمه یزدانی :

دست آورد نماز اول وقت ، حجاب ، صداقت .

همه جا را دوست داشتم ، بیشتر شرهانی ، شلمچه...

اردوی بسیار خوبی بود و شما و بقیه واقعا خوب بودین ولی اگه وقت بیشتر می بود بهتر بود .


گمنام :

دل نوشته : سلام ای شهدا و ای شهید مهدی منتظرالقائم...

امیدوارم سال دیگر هم مرا به مهمانی با شکوهتون دعوت کنین .

فوقالعاده امسال بهم خوش گذشت .

ای شهدا همه ی مریض ها را شفا بدین ، همچنین مادربزرگم را که داره عذاب میکشه . و فقط عاقبت بخیر کن ، همین .

دستاوردهای راهیان نور چه بود ؟

من از یک نفر امربه معروف و نهی از منکر شدم و اینکه در منطقه های اول اونجوری که میخواستم حال و هوای خوبی نداشتم ، اما در منطقه شرهانی از شهید مهدی منتظرالقائم حس و حال خوبی پیدا کردم ، طوری که همین طور که سجده کردم غرق گریه شدم .


زهرا طالبی فرد:

بسم رب الشهداء و الصدیقین


همیشه  از بچگی با شنیدن آهنگ "یاد امام و شهدا"، وقتی اسم شلمچه میومد، یه حالی می شدم اما نمی دونستم چیه و دلیلش چیه؟!

چهار سال بود که فهمیده بودم راهیان نور چیه..حالا که خدا طلبید و اومدم راهیان نور جای شکر داره.من با اینکه خیلی آرزوی راهیان رو داشتم اماچون حسش نکرده بودم، معنی واقعی ش رو نمی دونستم.

خدا می دونه که میون همه مناطق وقتی پام رسید به شلمچه چه حالی شدم!

وقتی با پای برهنه روی خاک شلمچه پا می گذاشتم حس می کردم که دارم روی استخوان ها و چشم هایی پا می ذارم که هنوز زیر خاک نرفته..

با اینکه سی و چند ساله که می گذره اما هنوز خاک شلمچه  تازه بود و بوی خون را به راحتی می شد حس کرد.

من نمی دونم شلمچه چه رمزی داره اما فهمیدم که وقتی می گن کربلای ایران، درسته! چون واقعا کربلا رو توی شلمچه حس کردم.

حالا که دارم از شلمچه بر می گردم از شهدا می خوام که مدیون خونشان نشوم و حلالم کنند.


فاطمه ایزدی:

بسم رب الشهداء و الصدیقین

سلام 

حاج ابراهیم خوب می دونم که خودت دعوتنامه برام آوردی. البته یه کم شک دارم که شاید شهید خودم سردار مهدی زین الدین و یا شهید ابراهیم هادی منو دعوت کرده باشن..

دو سه ماهی می شد که همه اش با گوشی خواهرم به مسئول اردو پیام می دادم و می گفتم خانم کی می ریم راهیان نور؟یا می گفتم نکنه رفتین و ما رو خبر نکردین؟ بعد از چند ماه انتظار به خواهرم پیام دادند که راهیان نور در راه است...

فقط خدا می دونه که چقدر خوشحال شدم..اینکه قرار بود برم کربلای ایران جایی که پارسال بخاطر نرفتنش یک هفته اشک ریختم و با خودم گفتم چطور ممکنه حاجی تا دم خونه ما اومده باشه و خواهرم رو دعوت کرده باشه ولی از دل من خبر نداشته باشه...خلاصه آماده رفتن شدیم .

یه روز صبح زود از خواب بیدار شدم که با پدرم بریم و ثبت نام کنم که پدرم رضایت ندادند و دنیایی از غم روی سر من فرو ریخت...مثل این بچه های کوچک که اسباب بازی شون رو ازشون می گیرن گریه می کردم و الان اصلا باورم نمی شه که از راهیان نور بر می گردم..و اما توی راهیان نور هر اتفاقی که افتاد و حکمت هایی که بود قابل وصف نیست...


فاطمه شجاع سالاری:

به نام آنکه در هجران غربت          به دلها می دهد درس محبت

یارب! الان که در راه بازگشت هستم به این فکر می کنم که در من چه دیدی و در من چه صفت نیکو  دیدی که من را راهی این سفر کردی؟

راهیان نور برای من درس بزرگی بود؛ درسی که فهمیدم سرافرازی امروزم را که دارم، مدیون چه افرادی  هستم. من به مردانی مثل همت و باکری و خرازی و... می گویم جوانانی مثل من شرمنده شما و خانواده شما هستیم.

به لطف الهی در این سفر همه چیز برای آرامش و امنیت ما فراهم بود.


گمنام:

به نام خدایی که هیچگاه از یادم نمی رود...


اول راهیان نور اسم بلوتوثم: حاجی ما داریم میایم!

و موقع برگشتنا: حاجی ما داریم می ریم!

به قطره قطره خونتان قسم که شهدا شرمنده تونیم..

یاریم کنید که از راه حسین جدا نشوم..

و زینب وار و حسینی وار بمانم..


فاطمه سادات بیضایی:

بسم رب الشهداء و الصدیقین

امشب هم می گذرد و به پایان می رسد اما دل من هنوز جا مونده.نمی دانم چرا نتوانستم وجودم را کامل با خود بیاورم؟

دلم گرفته بود بعد از دو سال بالاخره دوباره طلبیده شدم.

چون سال اول که به این مناطق رفته بودم، هنوز جواب سئوال هایم مبهم بود اما با شهدا وداع نکردم چون یقین داشتم که دوباره طلبیده می شوم.

شهدای شرهانی عشقی، شجاعتی، دلاورانی دوباره بودند..با اونها حرف زدم و اولین خواسته ام این بود که بیش از 40 بار بیام زیارتشون اما نه فقط به عنوان زائر بلکه بعنوان خدمتگذارشون.

از اونا خواستم که مواظب پدر جانبازم باشن چون تازه درک کردم که چه دلاور مردانی سوی خدا رفتند؛ چه دلاور مردانی خدایی شدند و چه دلاور مردانی از خود و حق خانواده گذشتند؛ فقط این متن باعث شد که بفهمم:

" ای شقایق های آتش گرفته! دل خونین ما نیز شقایقی است که داغ شهادت شما را بر سینه دارد... آیا آنروز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟"


مهم ترین دستاورد، ادامه دادن راه اونهاست.


فاطمه ابوالقاسمی:

بسم رب الشهداء و الصدیقین

سفر راهیان نور خیلی سفر خاص و تکی بود. وقتی هر لحظه احساس می کنی کسانی هستند که هوای تو را دارند در وجودت شوق و ذوقی وصف ناشدنی به وجود می آید و در این سفر نیز شهدا در هر لحظه و هر قدم همراه ما بودند و هوای ما را داشتند.

انگار عادت کرده بودیم هر صبح ساعت 5:00 بیدار شویم و آن صبحانه تکراری را بخوریم؛ درسته که تکراری بود ولی همان را با خنده و شوخی می خوردیم و الان که فکر می کنم می بینم هرگز آن لحظه های ناب تکرار نمی شوند.

سفر ما با هزاران حکمت شروع شد چه از خراب شدن اتوبوس در لحظه های اولیه و چه هنگام رفتن به شرهانی و تمامش پر از تجربیات تازه و شیرین بود.

از مکان هایی که فوق العاده احساس نزدیکی به خدا وشهدا کردم طلائیه و شرهانی بود.

طلائیه مکانی بود که روی زندگی خودم فکر کردم و با خودم عهد کردم زندگی ام و مسیر آن را تغییر دهم.

آری این آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان این راه نا پیداست

من به پایان دگر نیاندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

گاهی اوقات احساس می کنی که خود را نمی شناسی و با خودت غریبه ای؛ این دقیقا حسی است که من در شرهانی داشتم. توی تاریکی که با خودت خلوت می کنی چیزهای بسیاری نصیب هر کسی می شود؛ فقط امیدوارم خدای مهربونم اراده ای قوی در اختیار همه قرار دهد تا بتوانند راه صحیح را برای زندگی خود انتخاب کنند.

از همه خادمان اردو تشکر می کنم.

شهدا یک درخواست دارم میشه رومو زمین نندازین؟

سال دیگه هم منو تحمل کنین خواهش می کنم...

این سفر چیزهای زیادی به من یاد داد که پیش خودم محفوظه و دلم می خواد بتونم عملیش کنم، حرف که حرفه این عمله که اصل کاریه.

ما الان نزدیک مشهدیم..لطفا منو حلال کنید اگر بدی خوبی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید.

آخرین حرفم: شهدا نذارین پیش خودمون و خدای خودمون شرمنده بشیم.


مائده جهانگیری-فاطمه کیخا-نجمه گوهریان:

وقتی وارد شدیم دل هر سه تامون گرفت

شرهانی یکی از بهترین مناطقی بود که به آنجا رفتیم واقعا حس عجیبی به هر سه تامون دست داد.

حس کردیم عاشق اون منطقه و شهداش شدیم

اینقدر که حالمون بد بود حتی نمی تونستیم گریه کنیم

مخصوصا اون شهید گمنام...

خیلی خوب بود اونقدری که قدرت بیانشو نداریم

اونقدری که اونجا روی ما تأثیر داشت هیچ جای دیگه نداشت

امیدواریم سال دیگه هم بتونیم بیایم

                                                          سه اخراجی هایی که معراجی شدند