به جرم عشق

مبادا اهل حق را تنها بگذاریم

به جرم عشق

مبادا اهل حق را تنها بگذاریم

بسم الله و بالله و علی ملّة رسول الله
(صلی الله علیه و آله)

سلام و خوش آمدید.

اینجا مجالی است برای اندیشیدن عاقلانه، تا زمینه ای باشد برای عمل کرن عاشقانه. انشاء الله

۱۰
مرداد ۹۴

سلام بر ابراهیم


ماجرا از این قراره که امروز عصر، یکی از بروبچه های نوجوون که با هم رفته بودیم راهیان نور، زنگ زد به گوشیم که:


- خانوم! یک خبر خوب!

من الان سرِ مزارِ شهید ابراهیم هادی هستم..


یک لحظه گیج شدم !


- چی؟! مزار شهید هادی؟!

و برای چند ثانیه مونده بودم که یعنی کجا؟ اصلا مزار شهید هادی کجای عالم هست؟!

تمااام وجودم داغ شد از نامش و یادش..


-  آره خانوم! دنبال مزار اون شهیدی که میگن بوی عطر می ده می گشتیم که یکدفعه با مزار شهید هادی مواجه شدم..


و بغضش ترکید و شروع کرد گریه کردن..


حالا اما با یاد شهید پلارک -شهید عطری-

و با این ماجرایِ آشنایِ پیدا شدنِ ناگهانیِ مزارِ شهیدِ محبوبت، دست و پاهام یخ کرد..حالم منقلب شده بود:


- آخه تو بهشت زهرا چیکار می کنی؟


و دوست نوجوونم فقط صدای گریه هاش میومد..


و من مات و مبهوت مونده بودم..


این گریه هاش برام آشنا بود؛

توی همون راهیان نور، عقب اتوبوس می بارید و می بارید..

با چه حالی هم!


دلیل اشک هاش هم کتابی بود که توی دستش بود و می خوندش:

همین کتاب


ماجرای این کتاب توی راهیان نور، اونقدر برام عجیبه که هر کار کردم توی این چند ماه نتونستم ازش بنویسم...


تا امروز و این تماس دوستم..


از عصر تمااااام در گیری ذهنم اینه که:

خدایا!

چرا باز شهید ابراهیم هادی اومده توی زندگی من؟ اونم حالا که خیلی داغونم؟!

چرا دوست نوجوونم به من زنگ زد از همه جا؟

خدایا!

آیا اینا اتفاقیه؟

یعنی شهید هادی به یادمه؟


ادامه دارد..

 


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۱۰
به جرم عشق

نظرات  (۳)

سلام
فکر می کردم که ایشون مفقودالاثر هستند.چه خوب که مزار دارن.
پاسخ:
سلام فاطمه جان خوش اومدی
با این حرفت دلم آتیش گرفت خواهر..
هنوز ادامه ماجرا رو ننوشتم که پیامک زدم به دوستم که:
" اون قبر شهید هادی خالیه..
و پیکر شهید هنوز توی کانال کمیله!
اما اون جای قبر ماجرا داره و خود شهید هادی اینجا رو انتخاب کرده که براش مزار درست کنن.."
ماجرای عجیبی داره که خواهر بزرگوارشون تعریف کردن..
اگه کتاب سلام بر ابراهیم دم دستتون نیست، توی وبلاگ "کانال کمیل" برین بخونین..
پیوندشو گذاشتم.
راستی! وبلاگتون حال خوبی داره
خدا قوت و پاینده باشید

خوشا آنان که با عزت ز گیتی

بساط خویش برچیدند و رفتند

  ز کالاهای این آشفته بازار

شهادت را پسندیدند و رفتند
۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۴ تنهایی هایم با خدا

سلام به جرم عشق...

چند روز پیش که توو اینترنت بودم صدای شما و احساستون در مورد خوندن کتاب شهید ابراهیم هادی توو ذهنم اومد و کتاب رو دانلود کردم...

فوق العاده بود....

اما من خیلی دورم از سیره ی این شهید...

راستی دیشب رفتم مراسم 2برادر شهید مدافع حرم ، شهیدان بختی...

وقتی لبخند نرم مادر شهیدان بختی رو دیدم که همزمان دو جوون رو از دست داده ، اشکام بی اختیار جاری شد...

وقتی حالِ مادر شهید رو ازش میپرسیدن با مهربونی میگفت از این بهتر نیمشه...

برای پسراش یه قطره اشک نریخت ، اما به روضه ی امام حسین که رسید، گریه مجالش نداد ،

تمام مدت روی رفتار مادر شهدا دقیق شده بودم ، صبوریش معمولی نبود...

شبیه عذادارها نبود ، با تمام وجود میدونست پسراش زنده اند...

حکایت مادر شهدا عجیب است..........عجیب.....

پاسخ:
سلام بزگوار..
دقت کردی میای یه حرفایی می زنی که تا چند روز نمی تونم جوابی بنویسم؟
نگو از شهیدان بختی..نگو از این دو شهید همشهری مان که معبر قطعه شهدای بهشت رضا را فتح کردند..در حالیکه سنشان 13 سال کمتر از من بود..
نگو از مادری که همزمان دو جوان دسته گل شاخ شمشادش را از دست داده و باز سربلند است به عشق حسین و زینب سلام الله علیهما..
نگو از مادران مدافعان حرم..
نگو از مادران شهدای همین روزها..
نگو..
شرم و اشتیاق دیدار مادر بزرگوار این دو شهید، قلبم را پاره پاره می کند..
خدایا..
از آخرش یا مادر شهید می شم 
یا همسر شهید
یا هر سه با هم شهید..
چاره ای ندارم جز این سه راهی شهادت..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی